من یک مسیحی بودم
مصاحبه ای با خانوم فاطمه (جولیا)، یکی از دوستان تازه مسلمانم در سیدنی
قیلمی بسیار زیبا از ایشون و یکی از دوستان تازه مسلمانشون رو میتونید از اینجا دانلود کنید
۱- لطفا خودتن رو معرفي کنيد و يک مقدار از خودتون برامون صحبت کنين.
اسم من فاطمه هست . البته قبلا اسمم جوليا بود . من 23 سال دارم و متأهل هستم .
در واحد سمعي بصري مرکز اسلامي امام حسين (ع) در سيدني کار مي کنم چيزاي مورد علاقه ام عرفان ، سياست ( البته بستگي دارد ) ، شنا و گذراندن اوقاتم با دوستانم است .
من در سيدني استراليا به دنيا اومدم ولي پدر و مادرم هر دوشون يوناني هستن . بنابر اين قبلا ارتودکس يوناني بودم .
مادرم پروتستانت و پدرم ارتودکس است . تحصيلاتم را در يک مدرسه ي کاتوليک گذراندم و در محيط و خانواده ي مسيحي بزرگ شدم . البته اعتقاد به مسيحيت در خانواده ي ما بيشتر بيشتر جنبه ي سنّتي داشت تا عملي مخصوصا که ما داراي يک پيشينه ي اروپايي بوديم و من در واقع مسيحي بودم چون پدر و مادرم مسيحي بودند . ان شاء الله خدا هر دوي آن ها را هدايت کند .
من فکر مي کردم مسيحيت دين بر حق هست و خودم را ملزم مي کردم که آن را باور کنم ...اما مسيحيت براي من فقط يک اعتقاد بود و براي خيلي از سؤالاتم جوابي وجود نداشت .
از خودم مي پرسيدم که آيا اين يک دين کامل براي تمام جوامع بشري است ؟؟ من فکر مي کنم که مسلمان شدن براي يک مسيحي يا يک يهودي راحت تر باشد چون اون ها بالاخره داراي يک ريشه مشترک هستند و اون اعتقاد به خدا است . ولي براي کسي که اصلا خدا رو قبول نداره سخت تر هست چون آن ها بايد از پايه شروع کنند . تازه بايد اول خدا رو بشناسند و به خدا اعتقاد پيدا کنند .
خدا رو شکر مي کنم که من را هدايت کرد.
۲- چقدر وقته که شما مسلمان شديد و وقتي دين اسلام را پذيرفتيد چند ساله بودين ؟
وقتي که 18.5 ساله بودم مسلمان شدم ( فکر مي کنم ماه آگوست بود ) . حالا من در ماه مارس 23 ساله ميشم.
۳- ميشه لطفا برای ما بگين که چه چيز باعث شد که شما مسلمان بشين، و قضيه شیعه شدنتون رو توضيح بدين؟
من به مدرسه کاتولیک ميرفتم و يکی از درس های اصلی مان درس ادیان بود. نميدونم برای چی ولی تو قلبم احساس ميکردم علاقه دارم در مورد اسلام بيشتر ياد بگيرم و به همين دليل هم درس معماری اسلامی را انتخاب کردم.
الحمد الله من دوستانِ مسلمان زيادی داشتم. معمولا خيلی سوال پيش می آمد، مثلا چطور ممکنه حضرت مسیح خدا باشد؟؟...و سؤالات دیگر….ولی من جوابی نداشتم.
در تنهايی از خدا ميخواستم که به من کمک کُنه. من هيچ قانون خاصی نداشتم که به اون پای باند باشم. ثبات نداشتم، همه چيز برام خيلی مبهم بود.
يک موقع شاهد يک مناظره بين يک مسلمان و يک مسيحی بودم….من واقعا شوک شده بودم…حرف های شخص مسلمان برای من خيلی بيشتر با معنا و منطقی بود!
آن چه باعث تغییر اعتقادات من و درک حقیقت شد، صبر بود و شکییایی، تحقيق بود و باز هم تحقيق. يک مسيحی نميخواهد راه زيادی را برود. بعضی از حقايق را ميتوان در انجيل خواند. مثلا در مورد بعضی از مطالب، من خودم تا روزی که آنها را در انجيل خواندم، هرگز نمی دانستم که اينها در انجيل وجود دارد. … مثلا اينکه زن بايد موی خود را بپوشاند و يا اينکه خوردنِ گوشت خوک و ماهی بدونِ فلس ممنوع باشد…این ها همه در انجيل هست!
هر چه بيشتر درباره اسلام می آموختم کمتر ميتوانستم آنرا رها کنم...
ادامه مصاحبه را در ادامه مطلب ببینید
شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پردرد گل یاس نداشت. باید اینطور نوشت: هرگلی هم باشد، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، تا نیاید مهدی زندگی دشوار است!